اگر دست مـن بود
"ی" را آنقـدر می کشیدم تا صـاف بشه !
بشـه "ا"
اون وقـت هیچ چیـز "بـی تو" نبـود !
همه چیـز "بـا تو" می شد ...
هوای تو؛
از دود سیگارم هم مضرتر است...
دود سیگار به سرفهام میاندازد،
هوای تو به گریهام...

ددست بردار
از این جنگ نا برابر
دل سنگ تو همیشه برنده است
دل تنگ من همیشه شکسته

دارم با نبودنـَتـــ کنار مے آیـَم
فقط
با بودنـَتــ کنارَش
کنار نمے آید دلـَمـ
ارزان تـر از آنچــه فکــرش را بکنی بـــودیــ ؛
امـــا بــرای مــن .. گـــــرانــ تمــام شدیــ

خسته شدم از تکرارِ شنيدن
”مواظب خودت باش”
تو اگر نگران حال من بودی که نمی رفتی
می ماندی
نویسنده : soheil
عکســـــت را نگــــاه میکنــــم
آخ کــــه ایــــن عکـــس
پیـــر نمیشـــود
امــــــا ،
پیـــــــرم میکنــــد
چــــه فـــرقـــی میکنـــه پاییــــز یا بهــــار
وقتـــــی اونـــا بـــاشـــن و تــو نبـــاشی
چــــه تفـــاوتـــی داره شنبـــه یـــا جمعـــه
وقتــــی هفـــت روز هفتـــه بـــه انتــظار بگـــذره
مهـــم اینـــه کـــه لحظـــه هــا
میگـــذرن ولـــی تـــو ..
تـــو نیستـــــی!!!

اشتبــــاه کـــــردم
کــــه نشستــــم بـــه بـــافتــــن خـــودم بـــه تـــو
بــــس کـــه بـــافتمــــت
بــــس کـــه شکــــافتی
بــــس کـــه کــــور شـــدند ایـــن گــــره ها
بــــه کـــــوری چشــــم تــــو،
دیــــوانـــه هــــم کـــه نشـــوم،
دیــــوانـــه ات خــــواهم شــــد

منتظــــــرم
کســـــی بیــــاید , بگــــوید :
سُـــــــک سُــــــک
مــــــن پیــــــدا کــــــردم
گمشـــده ام را

خــــوب میــــدانـــم
آخـــر یــــک روز خفـــه میشــــوم
از بــــس دردهـــایــــم را
نجویــــده قــــورت میـــــدهم
نویسنده : soheil
دگـــــــر تــــــقــــــدیـــــــر را
بـــــرای نــــــیـــامــد نــت بـــهــانـه نـــکـــن !
مــــرد بـــــــاش
و بـگــــــو نــخـــواســــتـــــــی
و نــــــیـــامـــــــدی
ایــــن شعــــــر ها را
بـــایــد گــــذاشـــت در ِ کــــوزه
و آب شــــان را خــــورد !
وقتی هنــــــــــوز عرضــــه ندارنـــد
تـــــو را عــــاشــــق کننـــــد

خدایــــا
از تــــو دلگیــــرم!!!
بــــه قولـــت وفـــا نکـــــردی
گفتــــه بـــودی حـــق انتخـــاب دارم
پــــس چـــــرا انتخــــابـــــم
در کنـــــار دیگـــریســــت؟؟

بگذار دیوانه صدایم کنند!
بگذار بگویند مجنون!
فرقی نمی کند!
من تمام هویت خود را
از زمانی که اسمم را دیگر صدا نزدی
از یاد برده ام!

دیدی دلم شکست؟
دیدی چه بی صدا دل پر ارزوی من
از دست کودکی که ندانست قدر آن افتاد بر زمین
دیدی دلم شکست ؟
نویسنده : soheil
نترس " حـــــــــوا "
سیبــــــ
را با عشــــــــق گاز بزن
...
" آدم "
ارزش بهشت را ندارد ... !
سـر مـی انـــدازم کلاف ِ " خیــال بافــی " ام را
مـی بافـــم ُ مـی بافــم
بـه " کــوری چشم ِ گـره ها"
" نـقـش "
تـو را خواهــم بافــت !

در من چه چیز را تـــکرار می کنیــــــِِ ؟
نفس هـــــــایت را...
یا کمــــــــرنگی حضـــــــــــــورتـــــــ ــــــــ را...
من دچار تکـــرار نبـــودنهـــــــــایتــــ ــــــ شده ام...
... نفس هــــــــایم بهانــــــــــهــ است....

با حوصله کیف چمدانم را بست...
انگار که دست پای جانم را بست
گفتم که بگو چقدر دوس..... ولی...
با بوسه محکمی دهانم را بست....

آدمیست دیگر . . . .
یک روز حوصله ی هیچ چیز را ندارد
دوست دارد بردارد خودش را .......بریزد دور ...
نویسنده : soheil
باران می بارد .به حرمت " کداممان " نمی دانم..!
من همین قدر می دانم : باران صدای پای اجابت است..
خدا ناز می خرد نیاز کن..
توضیح نمی خواهد
تمام خواهش من یک جمله کوتاه است:
دلی که به تو سپرده ام به غم مسپار!!!...

شب شرابی خوردم و مستی مرا در بر گرفت
دوریت آمد به یادم هستی ام آتش گرفت
نوشتم حرف دل تا تو بخوانی
که چون دورم ز تو ، دردم بدانی

آدما دو جور زندگی میکنن یا غرورشونو زیر پاشون میذرانو با انسانها زندگی میکنن.
یا انسانهارو زیر پاشون میذارنو با غرورشون زندگی میکنن . . .

بگذار تا تمام وجودت
تسلیم شدگی را با نفرت بیامیزد ؛
زیرا نفرین ،
بی ریاترین پیام آور درماندگی است
نویسنده : soheil
عجـــــــــایب هشت گانہ اَند...
آغــــــــوشِ "تـــــــــو"
هیچ بُعـــــــدی ندارد ..
واردش کــــــــــہ شوی ،
زمــــــان بی معنــــــــا میشـود...
بی آنکـہ نفـــــس بکشی روحـــــــــــَت تآزه می شود ..
یکنفر در هـمین نزدیکــی ها
چــيزی
به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است
خیالـــت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببــند
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد ...

واژه ها ..
قـَــد نمی دهند !!
ارتفاع دلـــــتنگی ام را...
من فقط ..
سایهء نبودن تو را ..
برسر شعـــــر ..
مستدام می کنم..!!

رفتــه اي
و مــن هــر روز،
بــه مــوريــانــه هــايــي فکــر مــي کنــم
کــه آهستــه و آرام
گــوشه هــاي خيــال ام را مــي جــونــد!
به گــذشـتــه که بــرمــیـگـــردم....
از حـــــــال مــیــروم....!.!.!

كرم زشت و تنها بود
پيله بست
پروانه شد
زيبا شد و رفت
حكايت توست با من
اوج گرفتي شدي مال ديگري
نویسنده : soheil
نمی دانستم در پس کوچه باغ های چشمانت
مرا گرفتار عشق چیدن یک بوسه از لبهایت می کنی
نمی دانستم که پس از بوسه از زلال لبهایت
مرا در آغوش خود غرق می کنی
نمی دانستم در حرارت آغوشت قلب مرا آرام می کنی
ولی این را می دانستم که اگر بی تو بمانم خواهم مرد
همه چيز همان طور اتفاق افتاد
كه آرزو كرده بودم
فقط در آرزوهايم
تو از آن ديگري نبودي ...

عقربه ها نيامدنت را تکرار مي کنند و
زمان مانند دردي بر تنم جاري مي شود
عادت نکرده ام به نبودنت
و تو سخت به ثانيه هايم چسبيده اي !

تمـــام غصــه هــایــی را کـــه بــرایـــت خـــوردم
بـــــالا اوردم!
طـــعـــم بـــیهودگـــی مــیــداد.....!
دلــــم را بـــالا مــی اورم
بــا ایـــن انــتخـــابــــش........!

آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…
نویسنده : soheil
چه ساده لوحانه ...
بال بال زدن هایت میان بازوانم را باور کرده بودم
نمی دانستم ...
تمرینِ پریدن به هوای دیگریست
شنیــده بودم که "خاک سرد است".
ایـــن روزها اما انگار
آنقـــدر هوا ســـرد است،
که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را..

دیگر حسابش را ندارم
کلمه به کلمه ی رویاهایم را حفظم ..
ولی
فکرکردن به تو
هربار برایم تازگی دارد
ازمن دوری
یاشاید همین نزدیکی ها ...
فقط ای کاش
جواب تنهایی ام بودی !!!

هنوز منتظرم
وسط یک شب بارانی
که از شدت تب عرق کرده ام
... ...
بیدارم کنی و
... بگویی
چیزی نیست
خواب می دیدی.

کــآش میفـَهمیدی،
وَقــتی میگویـــَم میرَوَمـــ،خــُداحافــِظ،
تــَنهـآ بــَرای اینکهـ دَستــَم را مــُحکم تر بگیــری
و بگیـــ،
"نــــَرو"
نویسنده : soheil
عــزیزم کاسه ی چشمم سرایت
میون هر دو چشمام جــای پایـت
از این ترسم که غافل پـا نهی تو
نشینه خـار مـژگـونـم بـه پــایــت
نمیدانم !
دل من نازک است
یا چشمان تو تـــــــــــیز!
هر گاه نگاه به تو می دوزم
بند دلم
پاره می شود

تودروغگو نیستی
من حواسم پرت است
گفته بودی دوستم داری بی اندازه.
خوب که فکر میکنم
تازه میفهمم که "بی اندازه" یعنی چه!

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت
سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم
امشب دوباره تو را گم کرده ام
میان آشفته بازار افکار مبهمم
توی کوچه های بی عبور پاییزی
دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را
منتظر نشسته ام

شب را دوستـــ ــ ـ دارم ...!
چرا که در تاریکـــ ـی ..
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند ...
که آمده ای ..
ولی من ندیده ام!
نویسنده : soheil
به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد
کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد
بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر
هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد
خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها
عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد
فریاد :
دل دیوونه ی ما با این صحبت ها شاد نمیشه
یک دم از غم دوری تو آزاد نمیشه
سکوت غوغا میکنددردل ماتم زده ی ما
شکستن این بغض سنگین جز به دست فریاد نمیشه . . .

دریا :
دل من یاد دریا می کند گاهی
به فکر ساحل فردا می کند گاهی
برای دور افتادن ز غم ها گریه در روزها و شبها می کند گاهی . . .

لعنت :
هر کاری که می کنیم بی سرانجام است لعنت
هر راهی که می رویم منتهی به دام است لعنت
برسردر عشق و دوستی باید حک کرد/ بر هر چی رفیق بی مرام است لعنت . . .

انتظار :
خیلی وقته چشمهایم از فکر تو بارانیست
سال هاست دریای دلم از عشق تو طوفانیست
دیگر کاسه صبرم شده لبریز از درد بی تو بودن
خدایا انتظار دیدن یار چقدر طولانیست . . .
نویسنده : soheil
بادبادک ها هر چقدر هم که اوج بگیرند
هنوز با آن نخ ، اسیر زمین اند ...
من اما با تـــو ، با آغــــوش گرمـــت
با تمام آن بوســه هایت روی همین زمین به اوج میرســـم ...
صادقانه بگویم حرفهایی دارم برای نگفتن و می دانم تو حرفهای نگفته ام را خوبتر می فهمی.
تنها همین کافیست که بدانی.
هر چه بیشتر انسانها را شناخته ام گرگها را ستایش کرده ام.
می دانم که تو این را خوبتر می فهمی...

در دفتر خاطراتم نوشتم عشق زیباست...
استاد دفتر را دید و گفت:
این رویاست...
گفتم استاد!!
تو از عشق چه میدانی؟!
گفت : در عالم عشق ، عاشق همیشه تنهاست...!
آتشی روشن کرده ام ،
و عهد بسته ام تا خاموش شدنش،
برایت دعا بخوانم .
تمام کارهایت رو به راه خواهند شد
چرا که من...
هیزمی دیگر در شومینه انداخته ام!!!

به ستوه آمده ام
از اين پيله ي تنگ و تاريک !
دلم لک زده براي پروانه شدن
رها کن مرا ... در هواي خود !
بال پريدنم باش
بگذار در هواي تو ...
پروانگي کنم
نویسنده : soheil
مـــــن
نبودنت را ، تــــــاب می آورم
رفتنت را ، تحمـــــّل میکنم
فراموش شدنم را ، بــــاور میکنم...
امــــــا......
فــــــراموش کردنــــــت...دیگر...کـــــارِ مــــــن
نــــــیست ....!!!
مي خوام به سردي شب هام بخندم
مي خوام به پوچي فردام بخندم
وقتي مي بينمت با ديگروني
تو اوج گريه هام مي خوام بخندم
مي خوام داد برنم تنهاي تنهام
مي خوام وقتي ميگم تنهام بخندم

دعوت :
دیگر پر شده کاسه ی صبرم در این دنیای فانی
با این سرنوشت سرکش و این همه غم های جانی
ای خدا اگر صد بار مرا از خود برانی یا که نه اگر فقط یک بار مرا از خود بدانی
دعوتت را با تمام دل خود لبیک گویم آنی . . .

رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!

این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست
نویسنده : soheil
تا دوباره دیدنت...
این رختخواب را "وارونه" خواهم خوابید!
...
"خیانت" است به تو!
سر بر کنار "خیالت" گذاشتن!
من مي دانم
دلم تا همیشه در وسط ترین
نقطه ی زندگیت جا مانده است ...
جایی بین خواستن و نخواستن ...
جایی بین بودن و نبودن ...
جایی بین رفتن و نرفتن ...
جایی بین ....... این نقطه های خالی ...
جا مانده ام

روزگـار لَعنتــی ...
هـــَـــــــــر سـازی کِـه زدی رَقصیـدمـ.
بـی اِنصـاف یکبــار هَـم تـو بِـه سـاز مَـن بـِــرقــص ؛
ببیــــــــن ...
دِلــمـ چـِـه " شـــــــــــوری " میـزَنـد ...؟!

رقيــب مَـــن:
بِهشــت چِشمــــاش مــــال تـــو،
مـَــن تــو نِگــــاش گُـــر میگیـــرمـ
تـــو مِهـــربــونــی شــو میخــــوای،مـَـــن واســـه اَخمهــــــاش میمــــیرَمــ

كـاغــ ـــذ ها
يكــی يكــی خيــس میــشــوند
ترسـی نـ ـدارم ،
کســـی
هــم بـــو نخـ ـواهد بـــرد
ايـــن بــــاران
از آسـ ـمــــان ديگـــــریـست
نویسنده : soheil